Erfan
قالب وبلاگ
درباره ي سايت

زندگي زيباست و زيبايي از آن ماست
موضوعات سايت
'گالري عكس
جك و لطيفه
جالب و خواندني
اس ام اس ها
اس ام اس مناسبتي
اس ام اس موضوعي
ضرب المثل
سخن بزرگان
دانلود ها
زندگي نامه و بيو گرافي ها
نويسندگان
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت Erfan خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







اولين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



در بيداري لحظه ها 
پيكرم كنار نهر خروشان لغزيد. 


مرغي روشن فرود آمد 
و لبخند گيج مرا برچيد و پريد. 
ابري پيدا شد 
و بخار سرشكم را در شتاب شفافش نوشيد. 
نسيمي برهنه و بي پايان سركرد 
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت‌. 
درختي تابان 
پيكرم را در ريشه سياهش بلعيد. 
طوفاني سررسيد 
و جاپايم را ربود. 

نگاهي به روي نهر خروشان خم شد: 
تصويري شكست‌. 
خيالي از هم گسيخت‌.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 87

دومين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



به روي شط وحشت برگي لرزانم‌، 
ريشه ات را بياويز. 


من از صداها گذشتم‌. 
روشني را رها كردم‌. 
روياي كليد از دستم افتاد. 
كنار راه زمان دراز كشيدم‌. 

ستاره ها در سردي رگ هايم لرزيدند. 

خاك تپيد. 
هوا موجي زد. 
علف ها ريزش رويا را در چشمانم شنيدند: 
ميان دو دست تمنايم روييدي‌، 
در من تراويدي‌. 
آهنگ تاريك اندامت را شنيدم‌: 
«نه صدايم 
و نه روشني‌. 
طنين تنهايي تو هستم‌، 
طنين تاريكي تو.» 


سكوتم را شنيدي‌:
« بسان نسيمي از روي خودم برخواهم خاست‌، 
درها را خواهم گشود، 
در شب جاويدان خواهم وزيد.»

چشمانت را گشودي : 
شب در من فرود آمد.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 79

سومين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



كنار مشتي خاك 
در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام‌. 


نوسان ها خاك شد 
و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت‌. 
شبيه هيچ شده اي ! 
چهره ات را به سردي خاك بسپار. 
اوج خودم را گم كرده ام‌. 
مي ترسم‌، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي 
احساسم گشوده شد. 
برگي روي فراموشي دستم افتاد: برگ اقاقيا! 
بوي ترانه اي گمشده مي دهد، بوي لالايي كه روي چهره مادرم 
نوسان مي كند. 
از پنجره 
غروب را به ديوار كودكي ام تماشا مي كنم‌. 
بيهوده بود ، بيهوده بود. 
اين ديوار ، روي درهاي باغ سبز فرو ريخت‌. 
زنجير طلايي بازي ها ، و دريچه روشن قصه ها ، زير اين آوار
رفت‌. 
آن طرف ، سياهي من پيداست‌: 
روي بام گنبدي كاهگلي ايستاده ام‌، شبيه غمي . 
و نگاهم را در بخار غروب ريخته ام‌. 
روي اين پله ها غمي ، تنها، نشست‌. 


در اين دهليزها انتظاري سرگردان بود. 
«من » ديرين روي اين شبكه هاي سبز سفالي خاموش شد. 
در سايه - آفتاب اين درخت اقاقيا، گرفتن خورشيد را 
در ترسي شيرين تماشا كرد. 
خورشيد ، در پنجره مي سوزد. 
پنجره لبريز برگ ها شد. 
با برگي لغزيدم‌. 
پيوند رشته ها با من نيست‌. 
من هواي خودم را مي نوشم 
و در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام‌. 
انگشتم خاك ها را زير و رو مي كند 
و تصوير ها را بهم مي پاشد، مي لغزد، خوابش مي برد. 
تصويري مي كشد، تصويري سبز: شاخه ها ، برگ ها. 
روي باغ هاي روشن پرواز مي كنم‌. 
چشمانم لبريز علف ها مي شود 
و تپش هايم با شاخ و برگ ها مي آميزد. 
مي پرم ، مي پرم‌. 
روي دشتي دور افتاده 
آفتاب ، بال هايم را مي سوزاند ، و من در نفرت بيداري 
به خاك مي افتم‌. 
كسي روي خاكستر بال هايم راه مي رود. 


دستي روي پيشاني ام كشيده شد، من سايه شدم‌: 
«شاسوسا» تو هستي؟ 
دير كردي‌: 
از لالايي كودكي ، تا خيرگي اين آفتاب ، انتظار ترا داشتم‌. 
در شب سبز شبكه ها صدايت زدم‌، در سحر رودخانه‌، در آفتاب مرمرها. 
و در اين عطش تاريكي صدايت مي زنم:«شاسوسا» ! اين دشت آفتابي را شب كن 
تا من‌، راه گمشده اي را پيدا كنم‌، و در جاپاي خودم خاموش شوم‌. « شاسوسا» ، وزش سياه و برهنه‌! 
خاك زندگي ام را فراگير. 
لب هايش از سكوت بود. 
انگشتش به هيچ سو لغزيد. 
ناگهان ، طرح چهره اش از هم پاشيد ، و غبارش را باد برد. 
رووي علف هاي اشك آلود براه افتاده ام‌. 
خوابي را ميان اين علف ها گم كرده ام‌. 
دست هايم پر از بيهودگي جست و جوهاست‌. 


«من » ديرين ، تنها، در اين دشت ها پرسه زد. 
هنگامي كه مرد 
روياي شبكه ها ، و بوي اقاقيا ميان انگشتانش بود. 
روي غمي راه افتادم‌. 
به شبي نزديكم‌، سياهي من پيداست‌: 
در شب «آن روزها» فانوس گرفته ام‌. 
درخت اقاقيا در روشني فانوس ايستاده . 
برگ هايش خوابيده اند، شبيه لالايي شده اند. 
مادرم را مي شنوم‌. 
خورشيد ، با پنجره آميخته‌. 
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست‌. 
گهواره اي نوسان مي كند. 
پشت اين ديوار، كتيبه اي مي تراشند. 
مي شنوي؟ 
ميان دو لحظه پوچ ، در آمد و رفتم‌. 
انگار دري به سردي خاك باز كردم‌: 
گورستان به زندگي ام تابيد. 
بازي هاي كودكي ام ، روي اين سنگ هاي سياه پلاسيدند. 
سنگ ها را مي شنوم‌: ابديت غم‌. 
كنار قبر، انتظار چه بيهوده است‌. 


«شاسوسا» روي مرمر سياهي روييده بود:
«شاسوسا»، شبيه تاريك من‌! 
به آفتاب آلوده ام‌. 
تاريكم كن‌، تاريك تاريك‌، شب اندامت را در من ريز. 
دستم را ببين‌: راه زندگي ام در تو خاموش مي شود. 
راهي در تهي ، سفري به تاريكي‌: 
صداي زنگ قافله را مي شنوي؟ 
با مشتي كابوس هم سفر شده ام‌. 
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسيد، و اكنون از مرز 
تاريكي مي گذرد. 
قافله از رودي كم ژرفا گذشت‌. 
سپيده دم روي موج ها ريخت‌. 
چهره اي در آب نقره گون به مرگ مي خندد:
«شاسوسا»! «شاسوسا»!
در مه تصوير ها، قبر ها نفس مي كشند. 
لبخند " شاسوسا " به خاك مي ريزد 
و انگشتش جاي گمشده اي را نشان مي دهد: كتيبه اي ! 
سنگ نوسان مي كند. 
گل هاي اقاقيا در لالايي مادرم ميشكفد: ابديت در شاخه هاست‌. 


كنار مشتي خاك 
در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام‌. 
برگ ها روي احساسم مي لغزند



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 95

چهارمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



شبنم مهتاب مي بارد. 
دشت سرشار از بخار آبي گل هاي نيلوفر. 


مي درخشد روي خاك آيينه اي بي طرح . 
مرز مي لغزد ز روي دست‌. 
من كجا لغزيده ام در خواب ؟ 
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آيينه‌. 
برگ تصويري نمي افتد در اين مرداب‌. 
او ، خداي دشت‌، مي پيچد صدايش در بخار دره هاي دور: 
مو پريشان هاي باد! 
گرد خواب از تن بيفشانيد. 
دانه اي تاريك مانده در نشيب دشت‌، 
دانه را در خاك آيينه نهان سازيد. 
مو پريشان هاي باد از تن بدر آورده تور خواب 
دانه را در خاك ترد و بي نم آيينه مي كارند. 
او ، خداي دشت‌، مي ريزد صدايش را به جام سبز خاموشي‌: 
در عطش مي سوزد اكنون دانه تاريك‌، 
خاك آيينه كنيد از اشك گرم چشمتان سيراب‌. 
حوريان چشمه با سر پنجه هاي سيم 
مي زدايند از بلور ديده دود خواب‌. 
ابر چشم حوريان چشمه مي بارد. 
تار و پود خاك مي لرزد. 
مي وزد بر نسيم سرد هشياري‌. 


اي خداي دشت نيلوفر! 
كو كليد نقره درهاي بيداري؟ 
در نشيب شب صداي حوريان چشمه مي لغزد: 
اي در اين افسون نهاده پاي‌، 
چشم ها را كرده سرشار از مه تصوير! 
باز كن درهاي بي روزن 
تا نهفته پرده ها در رقص عطري مست جان گيرند. 
- حوريان چشمه ! شوييد از نگاهم نقش جادو را. 
مو پريشان هاي باد ! 
برگ هاي وهم را از شاخه هاي من فرو ريزيد. 
حوريان و مو پريشان ها هم آوا: 
او ز روزن هاي عطر آلود 
روي خاك لحظه هاي دور مي بيند گلي همرنگ‌، 
لذتي تاريك مي سوزد نگاهش را. 
اي خداي دشت نيلوفر! 
باز گردان رهرو بي تاب را از جاده رويا. 
- كيست مي ريزد فسون در چشمه سار خواب ؟ 
دست هاي شب مه آلود است‌. 
شعله اي از روي آيينه چو موجي مي رود بالا. 


كيست اين آتش تن بي طرح رويايي؟ 
اي خداي دشت نيلوفر! 
نيست در من تاب زيبايي‌. 
حوريان چشمه درزير غبار ماه : 
اي تماشا برده تاب تو! 
زد جوانه شاخه عريان خواب تو. 
در شب شفاف 
او طنين جام تنهايي است‌. 
تار و پودش رنج و زيبايي است‌. 
در بخار دره هاي دور مي پيچد صدا آرام‌: 
او طنين جام تنهايي است‌. 
تار و پودش رنج و زيبايي است‌. 
رشته گرم نگاهم مي رود همراه رود رنگ‌: 
من درونم نور- باران قصر سيم كودكي بودم‌، 
جوي روياها گلي مي برد. 
همره آب شتابان‌، مي دويدم مست زيبايي‌. 
پنجه ام در مرز بيداري 
در مه تاريك نوميدي فرو مي رفت‌. 
اي تپش هايت شده در بستر پندار من پرپر! 
دور از هم ، در كجا سرگشته مي رفتيم 


ما ، دو شط وحشي آهنگ ، 
ما ، دو مرغ شاخه اندوه ، 
ما ، دو موج سركش همرنگ ؟ 
مو پريشان هاي باد از دور دست دشت : 
تارهاي نقش مي پيچد به گرد پنجه هاي او. 
اي نسيم سرد هشياري ! 
دور كن موج نگاهش را 
از كنار روزن رنگين بيداري‌. 
در ته شب حوريان چشمه مي خوانند: 
ريشه هاي روشنايي مي شكافد صخره شب را. 
زير چرخ وحشي گردونه خورشيد 
بشكند گر پيكر بي تاب آيينه 
او چو عطري مي پرد از دشت نيلوفر، 
او. گل بي طرح آيينه‌. 
او ، شكوه شبنم رويا. 
- خواب مي بيند نهال شعله گويا تند بادي را. 
كيست مي لغزاند امشب دود را بر چهره مرمر؟ 
او ، خداي دشت نيلوفر، 
جام شب را مي كند لبريز آوايش‌: 
زير برگ آيينه را پنهان كنيد از چشم‌. 


مو پريشان هاي باد 
با هزاران دامن پر برگ 
بيكران دشت ها را در نورديده ، 
مي رسد آهنگشان از مرز خاموشي‌: 
ساقه هاي نور مي رويند در تالاب تاريكي‌. 
رنگ مي بازد شب جادو 
گم شده آيينه در دود فراموشي‌. 

در پس گردونه خورشيد ، گردي ميرود بالا ز خاكستر. 
و صداي حوريان و مو پريشان ها مي آميزد 
با غبار آبي گل هاي نيلوفر: 
باز شد درهاي بيداري‌. 
پاي درها لحظه وحشت فرو لغزيد. 
سايه ترديد در مرز شب جادو گسست از هم‌. 
روزن رويا بخار نور را نوشيد.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 87

پنجمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



تنها در بي چراغي شب ها مي رفتم‌. 
دست هايم از ياد مشعل ها تهي شده بود. 


همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود. 
مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد. 
لحظه ام از طنين ريزش پيوند ها پر بود. 
تنها مي رفتم ، مي شنوي ؟ تنها. 
من از شادابي باغ زمرد كودكي براه افتاده بودم‌. 
آيينه ها انتظار تصويرم را مي كشيدند، 
درها عبور غمناك مرا مي جستند. 
و من مي رفتم ، مي رفتم تا در پايان خودم فرو افتم‌. 
ناگهان ، تو از بيراهه لحظه ها ، ميان دو تاريكي ، به من 
پيوستي‌. 
صداي نفس هايم با طرح دوزخي اندامت در آميخت‌: 
همه تپش هايم از آن تو باد، چهره به شب پيوسته ! همه تپش هايم‌. 
من از برگريز سرد ستاره ها گذشته ام 
تا در خط هاي عصياني پيكرت شعله گمشده را 
بربايم‌. 
دستم را به سراسر شب كشيدم ، 
زمزمه نيايش در بيداري انگشتانم تراويد. 
خوشه فضا را فشردم‌، 
قطره هاي ستاره در تاريكي درونم درخشيد. 


و سرانجام 
در آهنگ مه آلود نيايش ترا گم كردم‌. 

ميان ما سرگرداني بيابان هاست‌. 
بي چراغي شب ها ، بستر خاكي غربت ها ، فراموشي
آتش هاست‌. 
ميان ما « هزار و يك شب» جست و جوهاست‌.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 104

ششمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



به كنار تپه شب رسيد. 
با طنين روشن پايش آيينه فضا شكست‌. 


دستم را در تاريكي اندوهي بالا بردم 
و كهكشان تهي تنهايي را نشان دادم‌، 
شهاب نگاهش مرده بود. 
غبار كاروان ها را نشان دادم 
و تابش بيراهه ها 
و بيكران ريگستان سكوت را، 
و او 
پيكره اش خاموشي بود. 
لالايي اندوهي بر ما وزيد. 
تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميخت‌. 
و ناگاه 
از آتش لب هايش جرقه لبخندي پريد. 
در ته چشمانش ، تپه شب فرو ريخت . 
و من‌، 
در شكوه تماشا، فراموشي صدا بودم‌.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 122

هفتمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



در شب ترديد من ، برگ نگاه ! 
مي روي با موج خاموشي كجا؟ 


ريشه ام از هوشياري خورده آب‌: 
من كجا، خاك فراموشي كجا. 

دور بود از سبزه زار رنگ ها 
زورق بستر فراز موج خواب‌. 
پرتويي آيينه را لبريز كرد: 
طرح من آلوده شد با آفتاب‌. 

اندهي خم شد فراز شط نور: 
چشم من در آب مي بيند مرا. 
سايه ترسي به ره لغزيد و رفت‌. 
جويباري خواب مي بيند مرا. 

در نسيم لغزشي رفتم به راه‌، 
راه‌، نقش پاي من از ياد برد. 
سرگذشت من به لب ها ره نيافت‌: 
ريگ باد آورده اي را باد برد.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 101

هشتمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



در نهفته ترين باغ ها ، دستم ميوه چيد. 
و اينك ، شاخه نزديك ! از سر انگشتم پروا مكن‌. 


بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست ، عطش آشنايي است‌. 
درخشش ميوه ! درخشان تر. 
وسوسه چيدن در فراموشي دستم پوسيد. 
دورترين آب 
ريزش خود را به راهم فشاند. 
پنهان ترين سنگ 
سايه اش را به پايم ريخت‌. 
و من ، شاخه نزديك ! 
از آب گذشتم ، از سايه بدر رفتم‌. 
رفتم ، غرورم را بر ستيغ عقاب‌- آشيان شكستم 
و اينك ، در خميدگي فروتني‌، به پاي تو مانده ام‌. 
خم شو ، شاخه نزديك‌!



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 97

نهمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



مي تراويد آفتاب از بوته ها. 
ديدمش در دشت هاي نم زده 


مست اندوه تماشا ، يار باد، 
مويش افشان ، گونه اش شبنم زده‌. 

لاله اي ديديم - لبخندي به دشت‌- 
پرتويي در آب روشن ريخته‌. 
او صدا را در شيار باد ريخت‌:
« جلوه اش با بوي خنك آميخته.» 

رود، تابان بود و او موج صدا:
« خيره شد چشمان ما در رود وهم.» 
پرده روشن بود ، او تاريك خواند: 
«طرح ها در دست دارد دود وهم.» 

چشم من بر پيكرش افتاد ، گفت‌:
« آفت پژمردگي نزديك او.»
دشت‌: درياي تپش‌، آهنگ ، نور. 
سايه مي زد خنده تاريك او.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 97

دهمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



مي تازي ، همزاد عصيان ! 
به شكار ستاره ها رهسپاري ، 


دستانت از درخشش تير و كمان سرشار. 
اينجا كه من هستم 
آسمان ، خوشه كهكشان مي آويزد، 
كو چشمي آرزومند؟ 

با ترس و شيفتگي ، در بركه فيروزه گون‌، گل هاي سپيد
مي كني 
و هر آن‌، به مار سياهي مي نگري‌، گلچين بي تاب‌! 
و اينجا - افسانه نمي گويم‌- 
نيش مار ، نوشابه گل ارمغان آورد. 

بيداري ات را جادو مي زند، 
سيب باغ ترا پنجه ديوي مي ربايد. 
و -قصه نمي پردازم‌- 
در باغستان من ، شاخه بارور خم مي شود، 
بي نيازي دست ها پاسخ مي دهد. 
در بيشه تو، آهو سر مي كشد ، به صدايي مي رمد. 


در جنگل من ، از درندگي نام و نشان نيست . 
در سايه - آفتاب ديارت قصه «خير و شر» مي شنوي‌. 
من شكفتن را مي شنوم‌. 
و جويبار از آن سوي زمان مي گذرد. 

تو در راهي‌. 
من رسيده ام‌. 

اندوهي در چشمانت نشست‌، رهرو نازك دل‌! 
ميان ما راه درازي نيست‌: لرزش يك برگ‌.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 132

يازدهمين شعر از دفتر «آورا آفتاب» :



ميان اين سنگ و آفتاب ، پژمردگي افسانه شد. 
درخت ، نقشي در ابديت ريخت‌. 


انگشتانم برنده ترين خار را مي نوازد. 
لبانم به پرتو شوكران لبخند مي زند. 
- اين تو بودي كه هر وزشي ، هديه اي نا شناس به دامنت 
مي ريخت ؟ 
- و اينك هر هديه ابديتي است‌. 
- اين تو بودي كه طرح عطش را بر سنگ نهفته ترين چشمه كشيدي ؟ 
- واينك چشمه نزديك ، نقشش در خود مي شكند. 
- گفتي نهال از طوفان مي هراسد. 
- و اينك بباليد ، نو رسته ترين نهالان‌! 
كه تهاجم بر باد رفت‌. 
- سياه ترين ماران مي رقصند. 
- و برهنه شويد، زيباترين پيكرها! 
كه گزيدن نوازش شد.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 94

دوازدهمين شعر از دفتر «آوار آفتاب» :



ميان لحظه و خاك ، ساقه گرانبار هراسي نيست‌. 
همراه‌! ما به ابديت گل ها پيوسته ايم‌. 


تابش چشمانت را به ريگ و ستاره سپار: 
تراوش رمزي در شيار تماشا نيست‌. 
نه در اين خاك رس نشانه ترس 
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت‌. 
در صداي پرنده فروشو. 
اضطراب بال و پري سيماي ترا سايه نمي كند. 
در پرواز عقاب 
تصوير ورطه نمي افتد. 
سياهي خاري ميان چشم و تماشا نمي گذرد. 
و فراتر: 
ميان خوشه و خورشيد 
نهيب داس از هم دريد. 
ميان لبخند و لب 
خنجر زمان در هم شكست‌.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : جالب و خواندني , شعر نو ,

تاریخ : چهارشنبه 07 خرداد 1393 نویسنده : عرفان طهماسبي l بازدید : 85

مطالب گذشته
» خوشا به حال ترك شيرازي »» سه شنبه 13 اسفند 1392
» زندگي زيباست.... »» دوشنبه 12 اسفند 1392
» خرید گلس عمده و سود فروش آن »» جمعه 15 دی 1402
» . »» جمعه 14 آذر 1393
» ضرب المثل ل م ن و ه ي »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل هاي ع غ ف ق ك گ »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل هاي س ش ص ض ط ظ »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل د ذ ر ز »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل ج چ ح خ »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل پ ت »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل ب »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» ضرب المثل الف »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي محمد اصفهاني »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي كامران و هومن »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي فرامرز اصلاني »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي عباس قادري »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي عليرضا افتخاري »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي عليرضا عصار »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي شهرام شبپره »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي شادمهر عقيلي »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي ستار »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي سالار عقيلي »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي سياوش قميشي »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي جواد يساري »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي ايرج بسطامي »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي اميد »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» بيوگرافي آغاسي »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» اس ام اس كريسمس 6 »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» اس ام اس كريسمس 4 »» چهارشنبه 30 مهر 1393
» اس ام اس كريسمس 5 »» چهارشنبه 30 مهر 1393
تعداد صفحات : 30
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
مطالب محبوب
جك و لطيفه بازدید : 439
زندگي زيباست.... بازدید : 213
ضرب المثل پ ت بازدید : 205
عكس شير بازدید : 203
الاغ بازدید : 195
ضرب المثل ج چ ح خ بازدید : 195
بدان كه ميداني بازدید : 193
عكس طبيعت بازدید : 191
عكس دو اسب زيبا بازدید : 189
آرش كمانگير بازدید : 187
گلايه قران از ما بازدید : 187
روانه بازدید : 187
تا گل هيچ بازدید : 183
سمت خيال دوست بازدید : 175
خبرنامه
برای اطلاع از آپیدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شوید تا جدیدترین مطالب به ایمیل شما ارسال شود
نظر سنجي
آيا وبلاگم را پسنديديد؟

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به Erfan مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

Erfan